حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت سی و هفتم
زمان ارسال : ۲۰۶ روز پیش
همان زمان وصال از پنجره اتاق سر به داخل برد و خبر رفتن یکبارۀ نوۀ باغبان را داد. گویی کسی خبر دل مشغولی حامی را به
جمشید رسانده بود. جمشید هم برای هوایی نشدن جوانک سر به هوا، حکم هر چه سریع تر رفتن دخترک سادۀ شهرستانی را صادر کرد.
وصال متعجب بود و دائم قسم می خورد رازش را نزد کسی افشاء نکرده. حامی بی ذره ای ناراحتی از اطمینانش گفت. بهتر از هر کس می دانست چه کسی جمشید را مطلع کرده.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
ایلما
00فکرنمیکردم ساناز نوه ی باغبون باشه آخه خیلی باوصال صمیمین